جدول جو
جدول جو

معنی نیم برش - جستجوی لغت در جدول جو

نیم برش
(بِ رِ)
نیم برشت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نیم برش
نیم برشته. یا تخم مرغ (خایهء) نیم برش نیمرو
تصویری از نیم برش
تصویر نیم برش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیم ترک
تصویر نیم ترک
کلاه خود، خیمۀ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم بند
تصویر نیم بند
تخم مرغ یا چیز دیگر که خوب پخته و سفت نشده باشد، کنایه از چیزی ناقص و ناتمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم گرد
تصویر نیم گرد
نیم دایره، نوعی آجر که لبۀ آن پخ و گرد است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم گرم
تصویر نیم گرم
آنچه نه داغ باشد نه سرد، ولرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم چرخ
تصویر نیم چرخ
نوعی کمان تیراندازی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ / مِ بَ)
آن است که کشتی گیر پای حریف را بگیرد و بالای خود برد و به یک دست بگیرد و یک پا و یک دستش رها کند، دیگر آنکه پا در میان پا نهد و پا به کمر زند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ / رِ)
نصفی از کرۀ زمین: نیم کرۀ شمالی. نیم کرۀ جنوبی.
- نیم کرۀ مغز، هر یک از دو قسمت چپ و راست مغز. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
که در مردی تمام نیست، که نصف یک مرد به حساب می آید:
زن ارچه دلیر است و بازور دست
همان نیم مرد است هر چون که هست.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(شِ اَ کَ)
نیم برشت. نیم تف داده. که کاملاً برشته نشده باشد
لغت نامه دهخدا
(گَ)
شیرگرم. (آنندراج) (ناظم الاطباء). فاتر. هر مایعی که گرمی آن مانند شیر تازه دوشیده باشد. (ناظم الاطباء). نه گرم و نه سرد. ملایم. ممهد. ولرم. ملول. (یادداشت مؤلف) : چشمی که سرمازده باشد کاه گندم اندر آب بپزند و آن آب نیم گرم به چشم اندر چکانند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). این آبها و روغنها نیم گرم اندر دهان می دارند و بدان غرغره می کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بامداد کشکاب دهند نیم گرم. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(شُ لَ / لِ زَ)
کمی برشته شده. (یادداشت مؤلف) ، تخم مرغ نیم پخت. نیم برش. (آنندراج). رعاد. نیم بند. ظاهراً نیم روی امروزین. (یادداشت مؤلف) : اندکی نان اندر ماءالعسل ترید کنند یا خایۀ مرغ نیم برشت دهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و غذاهای لطیف و زودگوار... چون گوشت بزغاله و جوژۀ مرغ خانگی فربه و خایۀ مرغ نیم برشت. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
که شکل آن به گردی نزدیک باشد. نزدیک به کروی. شبیه به دایره یا کره، آنچه به شکل نصف دایره باشد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی قبلی شود، (اصطلاح بنایی) آجری که یک نبش آن را چون قوسی بسایند زینت ظاهر بنا را. (یادداشت مؤلف). نوعی آجر که لبه اش پخ و گرد باشد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
آنچه که حالت مایع ندارد و بر اثر ریختن هنوز کاملا منعقد و بسته نشده تخم مرغ نیم بند، ناقص: (در چشمانش که میشی روشن بود شک و تردیدی نیم بند موج میزد) یا کودتای نیم بند. کودتایی که بموفقیت انجام نیافته باشد، یا مجلس نیم بند. مجلسی که بخشی از وکلای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم کره
تصویر نیم کره
نیمپادک
فرهنگ لغت هوشیار
(کشتی) آنست که کشتی گیر پای حریف را بگیرد و بالای خود برد و بیک دست بگیرد و یک پا و یک دستش رها کند. دیگر آنکه پا در میان پا نهد و پا بکمر زند
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که نه کاملا باز و نه کاملا بسته باشد، یا چشم نیمباز. چشم نیم خفته و نیم گشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم بال
تصویر نیم بال
یا نیم بالان، جمع نیم بال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم بها
تصویر نیم بها
نصفه قیمت، نصف قیمت واقعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم پری
تصویر نیم پری
حالت تربیع در ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم جوش
تصویر نیم جوش
آنچه که خوب نجوشیده باشد، نیم پخته نیم پز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم چرخ
تصویر نیم چرخ
نوعی کمان تیر اندازی که وزنه آن از 250 تا 100 من بود: کمان تخش: (خصم از شکوه عدل تو بگریخت چون شهاب از جرم نیم چرخ نجسته شهاب تو) (عثمان مختاری. چا. همائی. 477)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نام بخش
تصویر نام بخش
آنکه مقام ومنصب بکسان بخشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم بر
تصویر نیم بر
(کشتی) فنی است از فنون کشتی: (تلخ و تند است از چشمت نظری میخواهد آسمان از نگهت نیم پری میخواهد) (گل کشتی. توبا. 407)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم برشته
تصویر نیم برشته
آنچه که در روغن نیم بریان شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم برشت
تصویر نیم برشت
نیم برشته. یا تخم مرغ (خایهء) نیم برشت. نیمرو: (و (شیر) در تغذیه بعد از گوشت و تخم مرغ نیم برشت موافق ترین اغذیه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم بهر
تصویر نیم بهر
یکی از قسمتهای بروج نظیر هفت بهر و دوازده بهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم کره
تصویر نیم کره
((کُ رَ یا رِ))
هر نیمه کره زمین که به وسیله خط استوا جدا شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیم چرخ
تصویر نیم چرخ
((چَ))
نوعی کمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیم چرخ
تصویر نیم چرخ
برخاستن از روی زمین نه به کمال به نحوی که بدن خمیده نماید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیم ترک
تصویر نیم ترک
((تَ))
خود و کلاه آهنی که در روز جنگ پوشند، خیمه کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیم بند
تصویر نیم بند
((بَ))
نه کاملاً مایع و نه کاملاً جامد، ناقص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیم بند
تصویر نیم بند
تبصره
فرهنگ واژه فارسی سره
با بی میلی، نیمه گرم
دیکشنری اردو به فارسی